قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت دوازده
زمان ارسال : ۳۲۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
روزها تا آخر هفته تند میگذشت و ما دنیایی کار داشتیم.
پنجشنبه خروس خوان عزت الله خان خاله خانم را رساند و خودش بعد نوشیدن چای رفت. من که از خجالت توی پستو بودم. ننه گفته بود آنجا بنشینم. نگفته بود هم رویم نمی شد توی اتاق بیایم. دیده بودم که دختران، چطور وقتی نامزدشان را می بینند، خجالت می کشند و فرار می کنند. فکر می کردم من هم باید همین طوری باشم.
ننهام کبری بندزن را خبر کرده بود.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
😢😢
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
❤❤
۱۰ ماه پیشنرگس
00رمان زیباییه مرسی نویسنده جان قلم پایدار
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
قربونتون
۱۱ ماه پیشاسرا
00بیچاره مرده سن انچنانی نداره طوباهنوزبچه است
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
بله برای طوبا بزرگه
۱۱ ماه پیشیلدا
10قلبم داره برای طوبا آتیش میگیره این چه رسمیه خدایی اینقدر تفاوت سن !مشخصه که چقدر سختی میکشهدر آینده نمی دونم چرا 😢😶 عالیه نویسنده جان آدم خودشا را توی اون فضا حس میکنه خسته نباشید
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
ممنونم از محبتتون
۱۱ ماه پیش
سیتا
00بیچاره طوبا هنوز تو خواب خرگوشی به سر میبره